اندوه که از حد بگذرد.،
جایش را میدهد به یک بی اعتنایی مزمن،،
دیگر مهم نیست ، بودن یا نبودن
دوست داشتن یا نداشتن،،
آنچه اهمیت دارد
کشداری رخوتناک حسی است که دیگر تورا به واکنش نمی کشاند!
در آن لحظه فقط در سکوت غرق میشوی و
نگاه میکنی و نگاه...!
دست از قربان صدقه رفتن برداری
دست از لوس کردنم
ولی لی به لالایم گذاشتن
کاش نگویی جانم!
کاش شب بخیر های پراحساس نگویی
کاش دلبری نکنی
کاش درک میکردی که مدتهاست دلم رفته است
و حالا و امروز در اوج ناامیدی
در پی برگرداندنش هستم
و تو هر بار
فقط با یک کلمه چهار حرفی و یا حتی سه حرفی بیقرارش میکنی
چرا راحتش نمیگذاری
چرا میگذاری رویا ببافد و امید بیهوده ببند....................
نمیخواهم بدانم کوزهگر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت؟
ولی بسیار مشتاقم،
که از خاک گلویم سوتکی سازد.
گلویم سوتکی باشد بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی،
دَم گرم ِخوشش را بر گلویم سخت بفشارد،
و خواب ِخفتگان خفته را آشفته تر سازد.
بدینسان بشکند در من،
سکوت مرگبارم را...
(دکتر علی شریعتی)