وخدایی که در این نزدیکی است

وخدایی که در این نزدیکی است

عاشقانه های گاه و بیگاه
وخدایی که در این نزدیکی است

وخدایی که در این نزدیکی است

عاشقانه های گاه و بیگاه

مشخص نیست


درد یعنی

غرور مردی که نسبتش با زنش مشخص نیست!!!

دلتنگی من


شاید دلتنگی، صادقانه ترین پیام دوست داشتن بود،

وقتی نبودنت مرا به مسلخ تنهایی برد.

آشوب جهان



آشوب جـهان و جَنگ دنیـا به کنـار



بُحـران ندیدن تـو را من چه کـنم..؟!






هوا پسه





 هنوزم مثل قدیـما... بابایی


وقتی اخمات توهَمه ؛ هوا پَسه !


همه ی دنیا اگه شــاکی باشن


تو ازم راضـی باشی برام بـَسه..!!




آدمهای زیاد



کودکانه دل باخته ات شدم


زنانه دزدیدمت


و دخترانه با تو خوابیدم


حالا هم مردانه حفظت می کنم


من برای آنکه با تو باشم


آدم های زیادی بوده ام.




طب سوزنی


طب سوزنی عجیبی ست


مرور خاطراتت


تمام سوزن ها یک جا


در قلب آدم فرو می رود

دخترم



این شعر زیبا رو از وبلاگ سفره بی ریا انتخاب کردم

 برای دختر خودم و همه دختران سرزمینم:
دخترم با تو سخن می گویم

زندگی در نگهم گلزاریست
و تو با قامت چون نیلوفر ، شاخه ی پر گل این گلزاری


من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم

گل عفت ، گل صد رنگ امید

گل فردای بزرگ ، گل فردای سپید

چشم تو آینه ی روشن فردای من است

گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ

کس نگیرد ز گل مرده سراغ

دخترم با تو سخن می گویم

دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش

همه گل چین گل امروزند

همه هستی سوزند

کس به فردای گل باغ نمی اندیشد

آنکه گرد همه گل ها به هوس می چرخد

بلبل عاشق نیست
بلکه گلچین سیه کرداریست
که سراسیمه دود در پی گل های لطیف

تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک

تو گل شادابی ‏

به ره باد مرو !

غافل از باد مشو
ای گل صدپر من
همه گوهر شکنند

دیو  کی ارزش گوهر داند ؟

دخترم گوهر من ، گوهرم دختر من

تو که تک گوهر دنیای منی

دل به لبخند حرامی مسپار ، دزد را دوست مخوان !

چشم امید به ابلیس مدار

ای گوهر تابنده بی مانند

خویش را خار مبین

آری ای دخترکم

ای سراپا الماس ، از حرامی بهراس …

قیمت خود مشکن

قدر خود را بشناس

قدر خود را بشناس

مهدی سهیلی



چقدر




چقدر...

برای من

دوست داشتن

آخرین دلیل دانایی است

اما هوا همیشه آفتابی نیست

عشق همیشه علامت رستگاری نیست

و من گاهی اوقات مجبورم

به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم

چقدر خیالش آسوده است.....





جهنم سرگردان



شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم.

مرا تنها گذار

ای چشم تبدار سرگردان !

مرا با رنج بودن تنها گذار.

مگذار خواب وجودم را پر پر کنم.

مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم

و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم.

سپیدی های فریب

روی ستون های بی سایه رجز می خوانند.

طلسم شکسته خوابم را بنگر

بیهوده به زنجیر مروارید چشم آویخته.

او را بگو

تپش جهنمی مست !

او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.

نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.

جهنم سرگردان!

مرا تنها گذار!
سهراب سپهری

باید بود



سهراب سپهری :
 
باران اضلاع فراغت را می شست.

من با شن های مرطوب عزیمت بازی می کردم

و خواب سفرهای منقش می دیدم.

من قاتی آزادی شن ها بودم.

من دلتنگ بودم.

در باغ یک سفره مانوس پهن بود.

چیزی وسط سفره، شبیه ادراک منور:

یک خوشه انگور روی همه شایبه را پوشید.

تعمیر سکوت گیجم کرد.

دیدم که درخت ، هست.

وقتی که درخت هست

پیداست که باید بود،

باید بود

و رد روایت را تا متن سپید دنبال کرد.

خسته ام



خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی

بشنــود یـک نفـر از نــامــزدش دل بــرده

مثـل یــک افـسر تحقـیق شـرافـتـمـنـدی

کـه بـه پـرونده ی جـرم پسرش بـرخورده

خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ

بین دعوای پـدر مـادر خود گـم شده است

خستـه مثل زن راضـی شده به مهر طلاق

که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است

خسته مثـل پـدری کـه پسر معتـادش

غـرق در درد خمـاری شـده فـریـاد زده

مثل یک پیرزنی که شده سرباز عروس

پسـرش پیـش زنـش بـر سر او داد زده

خسته ام مثـل زنی حامله که ماه نهم

دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است

مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند

زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است

خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه

کـه کسـی غیـر پـرستار سراغش نرود

خستـه ام بیشتر از پیـر زنـی تنهـا کـه
 
عیـد باشد نـوه اش سمت اتاقش نرود

خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید

غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است

شـده ام مثل مریضی که پس از قطع امید

در پی معجزه ای راهی مشهد شده است......